کیمیا کیمیا ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

کیمیا گلی

مادرانه......

دخترک شیطونم چه خوبه تو رو دارم.امشب بابا پیشمون نیست.شما هم بعد کلی شیطونی خوابیدی.وقتی چشماتو میبندی و مثل یه فرشته می خوابی باورم نمیشه که خدا منو لایق دونسته و یه فرشته ناز فرستاده خونمون تا با خودش برکت و شادی بیاره.وقتی خوابی انگار نه انگار اون دختر شیطون بلای مامان و بابایی.دلم می خواد تا بیدار شدنت بشینم و نگات کنم وای که چقدر روزا تند می گذرند. می دونم زود برزگ میشی و من دلم برای لبخندای تو خوابت تنگ میشه. دلم برای بوی زیر گلوت تنگ میشه. دلم برای نفسای خوشبوت تنگ میشه. دلم برای بیدار شدنا و بهونه گرفتنای شبانت تنگ میشه. دلم برای موهای خیس از عرق بعد از شیر خوردنت تنگ میشه. دلم برای صدای نفسات تو سکوت شب تنگ میشه. ...
5 بهمن 1393

7 ماهگیت مبارک

بله.کیمیا خانم 7 ماهه شدن.این امروز و فردا کردنا باعث شده هنوز گل دخترمونو نبریم اتلیه.فکر کنم تا من و همسرم تصمیمون جدی بشه دیگه کیمیا خانم بزرگ شده و با لباس عروسی و با اقای دوماد خودشون تشریف ببرن اتلیه.کیمیا جونم روروئک سوار ماهری شدن و چند روز پیش که رفته بودیم خونه مامانم دخترمون یه دلی از عزا در اورد و تا می تونست با سرعت می دوید این ور اونور.خونه مامانم چند روزی فرش نداشت و کیمیا از فرصت استفاده می کرد و رو سرامیک با روروئکش تند تند راه می رفت در ضمن دنده عقب و دور پلیسی هم میزد.       اینم عاقبت کلی بازی و شیطونی کردن...   ...
25 دی 1393

وقتی کیمیا جونم اومد خونه

ظهر 25 خرداد مرخص شدیم.واسم خیلی خوشایند بود که 2 نفری خونه رو ترک کردیم و حالا 3 نفری برگشتیم.از خدا خواستم هیچ مادری رو با دست خالی از بیمارستان روانه خونه نکنه.روز اول مادر شوهرم کیمیا رو بردن حموم و کیمیا خانم تا جایی که توان داشت گریه کرد و من با خودم نگران حموم رفتنای بعدیش و گریه کردنش بودم ولی خدا رو شکر این تنها باری بود که کیمیا تو حموم گریه کرد و از اون به بعد اصلا صداش تو حموم در نمیاد و اب بازی رو دوست داره.روزای اول از تنها شدن با کیمیا وحشت داشتم و فکر می کردم نمی تونم ازش نگهداری کنم و همش می ترسیدم نکنه با ندونم کاری بلایی سرش بیارم و تقریبا تمام کاراش رو دوش مامانم بود.خستگی روند زایمان طبیعی و کم خوابی و نگرانی واسه کیمیا ...
9 دی 1393

اولین یلدا

یه سلام هندونه ای تقدیم به شما.دختر ناز مامان بلندترین شب سال رو دید و اولین یلداشو پشت سر گذاشت.امسال شب یلدا رو به خاطر شهادت با تاخیر بر گزار کردیم. جمعه ناهار خونه مامانم بودیم و شام خونه مادر شوهر.کیمیا خانم از طرف خانواده مادری اولین نوه و تنها نوه تشریف دارن ولی از طرف پدری یازدهمین نوه و تا الان اخرین نوه هستن(البته قابل به ذکر است که عمه کیمیا یه تو راهی دارن که اون از همه کوچولو تره). بنا برین این دو تا یلدا کاملا متفاوت برگزار شد که هر کدوم یه جور با نمکن.خونه مامان من خلوت و کیمیا تنها ولی اون طرف حسابی شلوغ و پر سر و صدا.کیمیا از بچه ها خوشش میاد و خونه مادر شوهرم حسابی بهش خوش میگذره و تا میتونه بغل عمه و عمو میره و شیطون...
6 دی 1393

سیسمونی دخملی

سیسمونی شما رو 31 فروردین که همزمان شده بود با تولد مامان و روز زن چیدیم.مبارکت باشه گلم.اینم چند تا از عکسای اتاقت. یعنی عاشق پرده کمدت شدم.                 ...
2 دی 1393

مشهدی کیمیا

من و همسری نذر کرده بودیم که دخترمون رو 1 سالگی ببریم پا بوس امام رضا اما با راهنمایی ها و به توصیه جاری گرامی زمان این سفر که اولین مسافرت کیمیا خانم بود به 4 ماهگی تغییر پیدا کرد.الان که شیطنت ها ی کیمیا رو میبینم و به مسایلی مثل 4 دست وپا رفتن و سوپ و فرنی درست کردن براش فکر میکنم از این تصمیم که سفرمون رو جلو انداختیم کاملا راضی هستم.ساعت 8 شب 2 مهر ماه با قطار و به همراه کیمیا جون و اقای همسر و مامانم راهی مشهد شدیم.خدا رو شکر کیمیا تو قطار اصلا بهونه نگرفت و کاملا خوش اخلاق بود و خوب هم خوابید.2 روز مشهد بودیم و تو این دو روز فقط نداشتن کالسکه اذیتمون کرد و از نبردنش سخت پشیمون بودیم.تو مشهد به دیدن هم خدمتی های همسر رفتیم.به طور کلی س...
30 آذر 1393

6 ماهگی

تا چشم به هم زدم دیدم دخترم 6 ماه از خدا عمر گرفته.تصمیم گرفتم تا خیلی دیر نشده دست به کار بشم و خاطرات رو برای دخترم ثبت کنم.ان شاالله عکسای سیسمونی و خاطرات و عکسای این 6 ماه رو هم سر فرصت میذارم.کیمیا خانم 2 روز پیش واکسن 6 ماهگی رو زد.الان 2 روزه که سوپ می خوره و از امروز شروع کرده با احتیاط چهار دست و پا رفتن.توی سینه خیز رفتن که فکر کنم رکورد داشته باشه.کافیه چیزی براش جذاب باشه تا خودشو با تمام توان و سرعت برسونه والبته دختر ما کار های دیگه ای هم بلده که عکسشو میذارم. تا الان دندون نداره و از اونجایی که خوش خنده هم هست تا می خنده لثه هاش معلوم میشه. ...
25 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیمیا گلی می باشد