کیمیا کیمیا ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

کیمیا گلی

وقتی کیمیا جونم اومد خونه

1393/10/9 23:25
نویسنده : الهه
432 بازدید
اشتراک گذاری

ظهر 25 خرداد مرخص شدیم.واسم خیلی خوشایند بود که 2 نفری خونه رو ترک کردیم و حالا 3 نفری برگشتیم.از خدا خواستم هیچ مادری رو با دست خالی از بیمارستان روانه خونه نکنه.روز اول مادر شوهرم کیمیا رو بردن حموم و کیمیا خانم تا جایی که توان داشت گریه کرد و من با خودم نگران حموم رفتنای بعدیش و گریه کردنش بودم ولی خدا رو شکر این تنها باری بود که کیمیا تو حموم گریه کرد و از اون به بعد اصلا صداش تو حموم در نمیاد و اب بازی رو دوست داره.روزای اول از تنها شدن با کیمیا وحشت داشتم و فکر می کردم نمی تونم ازش نگهداری کنم و همش می ترسیدم نکنه با ندونم کاری بلایی سرش بیارم و تقریبا تمام کاراش رو دوش مامانم بود.خستگی روند زایمان طبیعی و کم خوابی و نگرانی واسه کیمیا تو روزای اول از من یه ادم ضعیف ساخته بود که منتظر بهونه بودم تا اشکام جاری بشه.یکی دو هفته اول انقدر نگرانی زیاد بود که وقت نداشتم از مادر شدن لذت ببرم.بعد از 2 هفته جشن گرفتیم براش و بعد از اون تقریبا اوضاع اروم شد.احساسی که به کیمیا داشتم عجیب بود و قابل تشبیه به دوست داشتنایی که تا حالا تجربه کرده بودم نداشت.وقتی تو بغلم اروم می شد و شیر می خورد و می خوابید از نگاه کردن بهش سیر نمی شدم.به چشم من قشنگ ترین موجود روی زمین بودخندونک(خب مامانشم دیگه)از اینکه پناهش من بودم حس خوبی داشتم.بابت اینکه تونسته بودم از پس زایمان و شیر دهی بر بیام احساس یه قهرمان رو داشتم خلاصه بعد از 2 هفته روزای خوب شروع شد و روزام پرشده از دغدغه های یه مادر.

اینم گلی که بابا محمد به خاطر ورود ما به خونه خریده بود

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیمیا گلی می باشد