ظهر 25 خرداد مرخص شدیم.واسم خیلی خوشایند بود که 2 نفری خونه رو ترک کردیم و حالا 3 نفری برگشتیم.از خدا خواستم هیچ مادری رو با دست خالی از بیمارستان روانه خونه نکنه.روز اول مادر شوهرم کیمیا رو بردن حموم و کیمیا خانم تا جایی که توان داشت گریه کرد و من با خودم نگران حموم رفتنای بعدیش و گریه کردنش بودم ولی خدا رو شکر این تنها باری بود که کیمیا تو حموم گریه کرد و از اون به بعد اصلا صداش تو حموم در نمیاد و اب بازی رو دوست داره.روزای اول از تنها شدن با کیمیا وحشت داشتم و فکر می کردم نمی تونم ازش نگهداری کنم و همش می ترسیدم نکنه با ندونم کاری بلایی سرش بیارم و تقریبا تمام کاراش رو دوش مامانم بود.خستگی روند زایمان طبیعی و کم خوابی و نگرانی واسه کیمیا ...