کیمیا کیمیا ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

کیمیا گلی

اسباب کشی یا اثاث کشی؟؟؟؟

1394/5/26 2:35
نویسنده : الهه
567 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .این روزا حسابی مشغول جمع کردن وسایلا هستیم.وای که چقدر سخته...... کیمیا خانم هم کلی کمک میکنه.با دقت کارتونارو بررسی میکنه.چسب و ماژیک رو برمیداره و یه جایی میندازه که گروه تجسس باید بیاد پیدا کنه.امروز کارتونارو بوس می کردتعجباخه کارتون بوس کردن داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تعجبتعجب

فکر کنم این اخرین پستی باشه که تو این خونه میذارم.خونه ای که از 16 ابان 90 شاهد روزای زندگی ما بوده.امشب یاد قدیما افتادم.به پشت سر که نگاه میکنم این 4 سال رو می تونم در یک چشم به هم زدن مرور کنم.یاد اوری روزایی که خنده رو روی لبام میاره یا روزایی که گوشه چشمم رو تر میکنه.روزای بد این خونه روزایی بود که پاره تنم کیمیا جونم مریض میشد. و بقیه روزا خدا رو شکر اروم بود.

16 ابان 90......

روز عید قربان......

اون روز همه چی عالی بود.صبحش تا به خودم اومدم دیدم لباس سفید پفی تنمه.محمد اومد با کت و شلوار و دسته گل....رفتیم دنبال زندگیمون....اون شب همه مهمونا از سرمای هوا می گفتن ولی به نظر ما زیادم سرد نبود....فرداش که از پنجره بیرونو نگاه کردم با دیدن اون همه برف به مهمونا حق دادم.اولین روز زندگیمون همه جا سفید بود....شبش که راهی فرودگاه بودیم تا بریم پا بوس امام رضا یه عالمه برف رو گل های پژمرده ماشین نشسته بود و شیشه های ماشینو بخار گرفته بود.ماشینای دیگه فکر می کردن تو ماشین عروسه و بوق میزدن.تا فرودگاه خندیدیم و جواب بوق ها رو با بوق بوق میدادیم......

این شعر فریدون وصف حال ما بود....انتظار شیرینی که کشیده بودیم تا به وصال برسیم.....

گر چه با يادش ، همه شب
تا سحر گاهان نيلي فام ، بيدارم
گاهگاهي نيز ، وقتي چشم بر هم مي گذارم
خواب هاي روشني دارم ، عين هشياري
آنچنان روشن كه من در خواب
دم به دم با خويش مي گويم كه : بيداري ست
بيداري ست ، بيداري
اينك ، اما در سحر گاهي ، چنين از روشني سرشار
پيش چشم اين همه بيدار، آيا خواب مي بينم ؟
اين منم ، همراه او ؟ بازو به بازو
مست مست از عشق ، از اميد ؟
روي راهي تار و پودش نور ، از اين سوي دريا
رفته تا دروازه خورشيد ؟
اي زمان ، اي آسمان ، اي كوه ، اي دريا
خواب يا بيدار ، جاوداني باد اين رؤياي رنگينم

 

مهر 92 فهمیدم که قراره یه فسقلی عشق ما رو 100 برابر کنه.دکتر که جواب ازمایش رو دید و گفت مبارکه من دیگه بقیه حرفاشو نمی فهمیدم انگار داشت چرت و پرت می گفت یا به زبان آنگولایی حرف میزد.دستام میلرزید استرس داشتم ولی ته دلم جشن و پایکوبی به پا بود.تا خونه به این فکر کردم که چجوری این خبرو به محمد بدم.تا رسیدم خونه یه کیک پختم که زیادم خوب نشد چون حواسم معلوم نبود کجا بود. برگه هایی رو به در و دیوار چسبونده بودم.روی برگه ها ادرس یه جای دیگه از خونه رو نوشته بودم تا می رسید به کشو میز تی وی که جواب ازمایش اونجا بود.بعدشم کیک رو اوردم.محمد خشک شده بود.قیافش خیلی دیدنی بود.البته فیلم هم ازش گرفتم.

اینم عکس کیک.....

 

24 خرداد 93 هم کیمیا جونم به دنیا اومد و تا یک سال و دوماهگیشو تو این خونه گذروند.

خیلی خوشحالم که داریم میریم خونه جدید ولی دلم برای این خونه تنگ میشه.غمگین

خونه جون دوستت دارم.مرسی که یه سقف امن شدی برای عاشقانه های ما.....

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کیمیا گلی می باشد