دانشگاه

24 فروردین باید برای یه سری امور اداری می رفتم دانشگاه.خانوادگی رفتیم دانشگاه.یادش بخیر.چه روزایی بود.چقدر دغدغه هامون با الان فرق داشت.از این که دیگه چهره اشنای هم کلاسی ها رو تو حیاط ندیدم دلم گرفت.چه روزای خوبی.......

البته ما 4 تا دوست بودیم که هنوزم با هم در ارتباطیم و ماهی 1 بار تقریبا میریم خونه همدیگه.دوستام خیلی خوب و دلسوز و مهربونن.یکیمون ارشد قبول شده.اون یکی در حال پشت سر گذاشتن مراحل ازمون قضاوته تا خدا چی بخواد.اون یکی هم کلاس زبان و گرفتن گواهی نامه و هنرمندم که هست.منم ارشد قبول شده بودم تا مرحله انتخاب واحد هم پیش رفتم ولی همون روز فهمیدم که باردارم و تهوع های شدید صبحگاهی منو از ادامه تحصیل بازداشت.ایشالا در فرصت مناسب بازم تلاش هام رو از سر می گیرم.ایشالا نی نی یکیشون مرداد به دنیا میاد و تو مهمونی هامون کیمیا یه همبازی داره.

اینم از دختر ما در محوطه دانشگاه.

ایشالا استاد دانشگاه بشی مادر.